شمع شب افروز حیدر میرود سوی جنان
با دلی بشکسته و با قامتی همچون کمان
پرگرفته مرغ باغ آرزوهای علی
در غمش خون گرید امشب دیده هفت آسمان
***
طپشهای دلم روبه رکود است
دلم مشغول آن یاس کبود است
نشانی های اورا جمع کردم
چه سازم سرسرایم پرزدود است
***
یاس باغ مصطفی بعد ازپدرخشکیده شد
از جفای ظالمان برگ وبر او چیده شد
آنقدر در ماتم بابا زجان ناله کشید
قوت هر روز وشب زهرا سرشک دیده شد
***
با سرشک دیده وبا ناله پیوسته اش
با تن تبدار وبا جسم به غایت خسته اش
روز تنهایی که او بودوکسی یارش نشد
کرده یاری ید اله با ید بشکسته اش
***
من با که گویم این که بهارم خزان شده
ماهم به خاک تیره غربت نهان شده
بانوی بی نشان که به هرسو نشان زاوست
رفت از برم به قامت همچون کمان شده